گاه‌نوشته‌های من

چی بگم والا

بازگشت امید

در روزهای تیره و غمگین زندگی، قلم به دست گرفتم و دوست داشتم که برای شما، یک رشته از کلماتی مهربان و آرام بنویسم. شاید این کلمات، همراه شما در ساعاتی از غم و اندوه، یک بار دیگر به شما امید و انرژی بخشند. در این خطوط ساده، خواستم که یادآور شوم که هر روز، یک فرصت جدید است؛ فرصتی برای شروع دوباره، برای ایجاد زیبایی در دنیای اطرافمان و برای تجربه عشق و همدلی با دیگران. به یاد داشته باشید که حتی در سخت‌ترین لحظات، نور و امید همیشه در دل شما حضور دارد.

امیدوارم این کلمات، در دل شما شعله‌ای از امید و شجاعت برافروزاند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حجران

باز قلم در دست گرفتم و می‌نویسم. از غم هجران می‌نویسم، هجرانی که هیچ‌گاه به دیداری ختم نخواهد شد. جدایی‌ای که در دل جای گرفته و همچون زخمی عمیق، هر روز با من است. اما این غم، شاید همان نیرویی باشد که مرا به زندگی بازگردانده است.

چرا دیگر تنبلی نمی‌کنم؟ چرا شب‌ها را به بیداری و تاسف نمی‌گذرانم؟ چه چیزی در این غم نهفته است که مرا به سوی فعالیت و تلاش هدایت کرده است؟ شاید در اعماق این رنج، معنایی پنهان باشد که مرا به خودشناسی و بازنگری در زندگی واداشته است.

هر چه از این هجران دیده‌ام، هر چه تجربه کرده‌ام، به من آموخته است که نمی‌توانم خود را در تاسف و اندوه غرق کنم. این غم، به جای اینکه مرا به انزوا بکشاند، به فعالیت و پویایی وا داشته است. شاید در دل این اندوه، نیرویی برای بازسازی و تجدید حیات نهفته باشد. شاید این درد، مرا به فردی قوی‌تر و پرانگیزه‌تر تبدیل کرده است.

آری، با این غم و اندوه، دوباره قلم به دست گرفته‌ام و می‌نویسم. می‌نویسم تا زخم‌هایم را به کلمات بسپارم و از دل این رنج، راهی به سوی زندگی و تلاش بیابم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بازگشت به زندگی با غم

از غم جدایی، به کار پناه بردم. در لابلای وظایف و مشغله‌های روزمره غرق شدم، به این امید که شاید بتوانم او را از یاد ببرم. جالب است که وقتی جدایی بر ما سایه افکند، دیگر نیازی به مستی و گریز از واقعیت نداشتم. دیگر شب‌هایم به بی‌خوابی نمی‌گذشت، و دیگر نشانی از تنبلی و کسالت در من نبود.

این غم عمیق، گویی نیرویی بود که مرا به زندگی بازگرداند، به سوی هدف‌ها و مسئولیت‌هایی که پیش‌تر نادیده گرفته بودم. آیا ممکن است که همین اندوه جدایی، همان چیزی باشد که مرا به راه درست هدایت کرد؟ آیا همین درد دوری، مرا به خودشناسی و یافتن معنای تازه‌ای در زندگی هدایت کرد؟

شاید در نهایت، این رنج و اندوه، هدیه‌ای پنهان بود. هدیه‌ای که در دل خود بیداری و هشیاری را به ارمغان آورد. با این غم، دوباره خود را یافتم، دوباره به زندگی بازگشتم و به خودم متعهد شدم. شاید این جدایی، هر چند تلخ، مرا به انسانی قوی‌تر و پخته‌تر بدل کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پناه من

دوباره او رفت و من، باز هم می‌نویسم. قلمم را به حرکت درمی‌آورم تا شاید کمی از بار سنگین دلم بکاهد. آیا روزی خواهد رسید که از فکر او بیرون بیایم؟ آیا لحظه‌ای خواهد بود که ذهنم آزاد از یاد او باشد؟

زمانی که با او بودم، هر آنچه در توان داشتم برای خوشبختی‌اش صرف کردم. اکنون که دیگر در کنارم نیست، تنها می‌توانم امید داشته باشم که زندگی‌اش پر از شادی و سعادت باشد. هر چه بود و هر چه هست، عشقی که در قلبم نسبت به او دارم، تنها آرزوی نیکبختی برایش دارد.

این جدایی‌ها و بازگشت به خاطرات، همچون امواجی است که به صخره‌های خاطراتم برخورد می‌کنند، هر بار با شدت بیشتر. اما در میان این امواج، تنها امید به فردایی روشن برای اوست که دلم را تسکین می‌دهد. شاید روزی برسد که بتوانم از این افکار رهایی یابم، ولی تا آن روز، نوشتن تنها پناه من خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق

دختری را دوست می‌داشتم، عشقی بی‌پایان و خالص که در ژرفای قلبم ریشه دوانده بود. برایش هر کاری که از دستم برمی‌آمد انجام دادم، از کوچک‌ترین لطف‌ها تا بزرگ‌ترین فداکاری‌ها. او تمام دنیای من بود و من تمامl را به پایش ریختم.

اما گذر زمان، سرنوشت دیگری برای ما رقم زد و پس از سال‌ها، مسیر زندگی‌مان از هم جدا شد. این جدایی نه با نزاع و کشمکش، بلکه با سکوت و بی‌کلامی رخ داد. هیچ‌گاه بین ما کینه‌ای نبود، اما همچون زخمی بر دل، هر روز به یاد آن دوران می‌افتم و خاطراتش در ذهنم زنده می‌شود.

هر روز که می‌گذرد، لحظاتی را به یاد می‌آورم که چگونه با تمام وجود دوستش داشتم و چگونه بدون هیچ‌گونه دشمنی از هم جدا شدیم. این جدایی، همچون سایه‌ای بر زندگی‌ام افتاده و هرگز نمی‌توانم از فکر آن خلاصی یابم. عشق او در قلبم جاودان است و خاطره‌هایش همچون نقشی بر سنگ، در ذهنم حک شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰